از دودکش بخاری که پایین میاومد حسابی مراقب لباسهای قرمز و تمیزش بود، به خصوص با اون کلاه دراز منگوله دارش خیلی دوست داشتنی شده بود، بین راه یه بار دیگه لیست کارهای اون شب رو مرور کرد، دقیقاً 1532 بچه اون شب منتظرش بودن، باید کادوهای سال نوی همه رو تا صبح به دستشون می رسوند، شب پرکاری بود، دیگه بیشتر از این معطل اش نکرد، از دودکش پایین اومد و از اتاق ها آروم و بی صدا عبور کرد تا به اتاق مورد نظر رسید، دستش رو توی کوله ی قرمز و سنگینش فرو برد و به دنبال چیزی که می خواست گشت، بعد آروم و بی صدا جعبه ای کوچیک رو توی کفش دخترک گذاشت و از خونه خارج شد، سوار درشکه شد و گوزن ها رو هی کرد، حالا باید به 1531 خونه ی دیگه سر می زد، خونه ها رو یکی یکی می گشت و توی کفش ها آرزوهای کودکانه ی بچه ها رو می ذاشت ...
و می گشت و می گشت و می گشت ...
کم کم هوا داشت روشن می شد و پایان کار پاپانوئل فرا می رسید، اما هنوز یه هدیه ی دیگه مونده بود، یعنی کسی رو از قلم انداخته؟! نه، ممکن نبود، تو هر خونه ای که بچه ای زندگی می کرد و کنار هر تختی که کفشی جفت شده بود هدیه ای قرار داشت، اما هنوز یه هدیه باقی مونده بود، پس پاپانوئل معطل اش نکرد و دوباره به تموم خونه ها سرک کشید ...
سلام پاپانوئل، چرا اینقدر دیر اومدی؟ از اول شب تا الان منتظرتم، دیگه داشت کم کم خوابم می برد ...
پاپانوئل نگاهی به پسرک انداخت، بعد در حالی که سعی می کرد خودش رو آروم و مهربون جلوه بده پرسید:
پس کفشهات کو؟ چرا جفتشون نکردی؟ آخه فکر نکردی چه جوری پیدات کنم؟
چیزی رو که می خواستم آوردی؟
پاپانوئل که از خستگی توان ایستادن نداشت، دیگه نتوست بیشتر از این جلوی خودش رو بگیره :
جواب منو بده، پرسیدم چرا کفشهاتو کنار تختت جفت نکردی؟ تو این همه سالی که مشغول این کارم پسری به بی انظباطی تو ندیدهام، آخه چرا فکر منو نمی کنی؟ چقدر دنبال تو بگردم؟ تازه اونم شب عید ... اصلا تقصیر من بود که این شغل رو انتخاب کردم، هیچ چیز سخت تر از کار کردن با بچه ها نیست، اونم بچه های بی انظباطی مثل تو ... دوست دارم هرچه زودتر بازنشسته بشم تا از شر همتون راحت شم، من پیرمرد با این سن و سالم از بس راه رفتم نمی تونم روی پاهام بند شم ...
پسرک که تا اون لحظه سرش رو پایین انداخته بود، ناگهان بغضش ترکید و وسط حرف پاپانوئل پرید:
بازم خوش به حالت که پایی برای راه رفتن داری ...
سپس در حالی که زیر پتو دراز کشیده بود، تکونی به خودش داد، پتو رو کنار زد و پاپانوئل از خجالت بر جاش خشک شد ...
برای بعضی آدمها، بعضی چیزها، میراث نیامده های بسیاری هستند. و این کریسمس هم برای کسی چون من.
اول شدم دل همگی بسوره!!
آخی دلمان گرفت!!
خوب نباید دل منو بگیرونیش!!
من الان تو برهه زمانیه بدی هستم
امتحان دارم
تو هم دل ما رو میگیرونی خراب میکنم دیگه!!
خیلی قشنگ بود
اما چون باید مخالفت کنم
آخه چرا بابانوئل چرا اجنبی بازی در می یاری
غرب زده
قشنگ بود
سلام

چطوری؟
خوبی؟
ممنون که دعوتم کردی
لطف داری
اما چون فونتت خیلی ریزه
بعد میخونمش
این همه غیبت داشتی
ولی هم نیاوردی
اخراجت کنم؟
فدات
سلام خوبی؟
یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه خواب زن چپ میزنه!
دلم ریخت
مگه قالبم چجوری شده؟فقط یه کوچولو سرما خورده که اونم خوب میشه!
میخوای ویروساشو به قالب تو هم بده؟؟؟
سلام جیگر خوبی فدات شم؟؟؟؟؟ خیلی اپت باحال بود دقیقا عینه خودت بود
حالا چرا میزنی؟؟؟؟ دیدی اومدم قربونت بچسبم؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
خیلی خوب بود
کوتاه و کامل و سالم
بیشتر بنویس بیشتر بخونیم
سلام..اپم.....
یه اهنگ گذاشتم....منتظرتم...
سلام عزیزم من ننوشتم همه سلیقه داداش احسان جونمه
ممنون که بهم سر زدی مهربون
داستان ناراحت کننده ای بود !!!
دلم رو شکستن
دارم دغغغغغغغغغغغغغ میکنم
سلام
ممنون
آخی ...دلم سوخت.
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی ژابتنی کردن در حوضچه اکنون است