....This Is My RoOm...

....This Is My RoOm...

....برای ورود اجازه لازم نیست....
....This Is My RoOm...

....This Is My RoOm...

....برای ورود اجازه لازم نیست....

عید نزدیکه و...

 السلام العلیکم ورحمته الله و برکاتو 

 بععععععععععله عید نزدیکه و ما هنوز هیچکاری نکردیم...27 توم خانواده ی (زن داداش آینده)میان خونمون.میریم محضر و از اونجا میریم شمال.چند روز پیش با   

این الی و مامانم رفتیم تا من یه کم خرید کنم..فقط مونده شال و کیف پول.که فک نکنم وقت  بشه بخرم.خلاصه داریم تدارک میبینیم واسه عقد امیر ...الهی.دلم براش تنگ میشه.با اون فیافش میخواد زنم بگیره...عزیزم. 

 (دیروز یه خبر شنیدم که حالمو گرف.این الی زنگید و گفت:دیروز رفته بوده بیرون.ویه زن و شوهر  

 دیده.بعد شوهره مث اینکه ترقه انداخته یکی از برادران زحمت کشم میاد و شوهره رو با احترام  

 فراوان میکنه داخل ماجین.زنشم غش و ضف میکنه از شدت گریه.وهی التماس میکنه  و میگه نبرینش توروخدا) 

 واااااااااااااای اینو یادم رفت بگم.مزاحمه بود؟خب؟ 

 چند روز پیش زنگ زد گفت میخوام بیام تهران و با هم بریم خونه ی...(حالا حتما باید بگم چی  

 گفت؟خجالت نمیکشی می پرسی چیزی گفت دیگه.نمیشه که تو مکان عمومی بگم.)  استغفرالله  

 فک کن من با یه همچین آدمی.آخه بیشعوره بیکار تهران میخوای بیای چیکار؟سر این حرفش هم  

 تو دلم خندم گرفت هم خیلی ناراحت و عصبی شدم.حالا اون به کنار میگه نامزد  

 نکردی؟میگم:نه بابا اینجا همه 27 28 سالگی ازدواج میکنن.میگه:ای وای ترشیده میشن  

 که.گفتم :اونا ترشیده میشن به توچه؟گفت ولی من نامزد دارم..... گفتم:هه؟چه؟گفت:آره یه سال میشه ازدواج کردیم.اسمش پروانه اس. اولش هنگ کردم(امکان نداره)بعد کلی فحش دادم بهش.گفتم:پس چرا میخوای بامن  

Kiss....کنی؟گفت :دیگه.من حال خودمو میکنم.گفتم:اگه اون به یه مرد همچین چیزی بگه  

خوشت میاد؟

 گفت:غلط میکنه...گفتم  پس تو چرا میگی؟گفت من فرق دارم. 

بلافاصله قطع کردم اونم دیگه نزنگید خدارو شکر.وقتی قطع کردم خیلی ناراحت شدم واسه  

زنش.چه بی شرفایی پیدا میشن. 

ولش کن.شماها واس عید چیکار کردین؟سال خوبی بود؟ به من که بد نگذشت ولی خوشم نگذشت. از الان عیدو به همتون تبریک  

میگم.امیدوارم عید خوب و پر برکتی داشته باشید.دلم براتو تنگ میشه.بهم سربزنیدا.فعلا  

بای................برو.............خب برو تموم شد.اه؟برو دیگه.وایسادی چیو نگاه میکنی؟

مانتو...ساعت...سینما

سلام سلام سلام 

شاید براتون مهم نباشه ولی جدیداخیلی از دستتون ناراحتم.خیلی کم برام کامنت میزارین قبلا بیشتر میذاشتین .چرا     ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خب اتفاق خاصی نیفتادحدود یه هفته پیش بود که منو خواهرم(اون یکی الی)و مامانم رفتیم تا واسه من مانتو بخریم....آخه 1 فروردین داداشم میخواد عقد کنه Yahو چون باید میرفتیم محضر  باید مانتوی نو میبوشیدم. 

چند تا مگازه رو دیدیم ولی از اونجا که من مشکل پسندم خوشم نیومد.خلاصه آخرین مگازه که رفتیم خریدمو کردم.یه مانتو که خیلی بهم میومد. 

گذشت تا اینکه دیروز من و خواهرم (این یکی الی)با مامانم رفتیم تا ساعتمو عوض کنم.اونو دادم و به جاش یه ساعت سفید خیلی خوشگل گرفتم.بعدش با مامانم و الی وخواهر شوهر الی و شوهر خواهر شوهر الی رفتیم سینما.بعدمنو مامانم رفتیم خونه و سریع زدیم gem tv تا رز لب صورتی رو نگاه کنیم.خب دیگه خدانگهدارArabic Veil.

گریه ی سیب

شب فرو می افتاد      

به درون آمدم و پنجره ها را بستم. 

 

باد با شاخه در آویخته بود.  

من، درین خانه ی تنها، تنها.  

 غم عالم به دلم ریخته بود. 

ناگهان، حس کردم: 

 که کسی،  

                آنجا، بیرون، در باغ،  

 

در پس پنجره ام 

 می گرید..... 

 

 صبحگاهان، 

                  شبنم  

میچکید از گل سیب.

ساعت صورتی

سلام سلام سلام  

سرم حسابی شلوغه خیلی دیر دیر میتونم بیام. 

این روزا کتاب شعر زیاد میخونم.بفرمایید شام نیگا میکنم با fasion tv البته ما که ماهواره نداریم .... 

بیست و هشتم تولد مادر(a )بود.نتونستم بهش تبریک بگم آخه گوشیشو   

مدرسه گرفته بود گوشیه مادره نه ها  گوشیه (a).ولی به دوستش گفتم که بهش تبریک بگه  

الان سرم خیلی درد میکنه نمیدونم به خاطر گشنگیمه یا خستگیم.آخه الان خونه ی الی 

  

هستم.با مامانم رفت دندونپزشکی و منو با مهدی گذاشت خونه...غریبه نیست _بچه ی الیه. 

 

تا رفت من همش تو نت بودم ولی نتونستم بیام تو .بسته بودنش دیگه.خلاصه منم شروع کردم به تر و تمیز کردن. عین چی فقط کار کردم 

ولی واقعا  حال داد.خونه شد عین دسته ی گل....چایی هم دم کردم که بیاد خستگی  

 

در کنه.واسه مهدی آب پرتغال گرفتم خورد آخه سرما خوده بود ....  

 الی هنوز نیومده .حالا خوبه بیاد اصلا نفهمه....  

ولی یهو زنگ در زده شد..منم سریع کامپیوترو خاموش کردم با همه ی چراغا و درو باز کردم بعدم  

 

وانمود کردم که خواب بودم...یهو اومد گفت:ااااااااااااااااااااااااااااه واااااااااااای مرسی و بوسم کرد.واسم 

 

ساعت صورتی  خریده بودن با پول خودم البتته.خیلی خوشم نیومد آخه هر ساعتیو دستم نمیندازم                                                                                                                                  

ولی بد نبود.خب دیگه بستونه..دلم براتون تنگ میشه.